بیراهه ای در آفتاب

ساخت وبلاگ
برای منیژه قوامی[آیدا با حیرت گفت: ــ درختِ لیموتُرش راببین که این وقتِ سال غرقِ شکوفه شده!مگر پاییز نیست؟]گرما و سرما در تعادلِ محض است وهمه چیزی در خاموشیِ مطلقتا هیچ چیز پارسنگِ هم‌سنگیِ کفه‌ها نشودو شاهینَکِ میزانبه وسواسِ تماملحظاتِ شباروزی کامل رادادگرانهمیانِ روز و شبی که یکی در گذر است و یکی در راهتقسیم کندو اکنونزمینِ مادردر مدارشسَبُک‌پایاز دروازه‌ی پاییزمی‌گذرد.□پگاهچون چشم می‌گشایمعطرِ شکوفه‌های چترِ بی‌ادعای لیموی تُرشیورتِ هم‌سایگان رابه‌نازبا هم پیوسته است.آنگاه در می‌یابمبه یقینکه ماه نیزشبِ دوشمی‌بایدبَدرِ تمامبوده باشد!□کنارِ جهانِ مهربانبه مورمورِ اغواگرِ برکه می‌نگرم،چشم بر هم می‌نهمو برانگیخته از بلوغی رخوتناکبه دعوتِ مقاومت‌ناپذیرِ آبمحتاطانهبه سایه‌ی سوزانِ اندامشانگشتفرومی‌برم.احساسِ عمیقِ مشارکت.۱۰ شهریورِ ۱۳۶۹سن‌هوزه احمد شاملو بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 18:45

من فکر می‌کنمهرگز نبوده قلبِ مناینگونهگرم و سُرخ:احساس می‌کنمدر بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زایچندین هزار چشمه‌ی خورشیددر دلممی‌جوشد از یقین؛احساس می‌کنمدر هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأسچندین هزار جنگلِ شادابناگهانمی‌روید از زمین.□آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریزدر برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛از برکه‌های آینه راهی به من بجو!□من فکر می‌کنمهرگز نبودهدستِ مناین سان بزرگ و شاد:احساس می‌کنمدر چشمِ منبه آبشرِ اشکِ سُرخ‌گونخورشیدِ بی‌غروبِ سرودی کشد نفس؛احساس می‌کنمدر هر رگمبه هر تپشِ قلبِ منکنونبیدارباشِ قافله‌یی می‌زند جرس.□آمد شبی برهنه‌ام از درچو روحِ آبدر سینه‌اش دو ماهی و در دستش آینهگیسویِ خیسِ او خزه‌بو، چون خزه به‌هم.من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمی‌نهم!»۱۳۳۸ احمد شاملو بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 18:45

مطرب درآمدبا چکاوکِ سرزنده‌یی بر دسته‌ی سازش.مهمانانِ سرخوشیبه پایکوبی برخاستند.از چشمِ ینگه‌ی مغمومآنگاهیادِ سوزانِ عشقی ممنوع راقطره‌ییبه زیر غلتید.□عروس رابازوی آز با خود برد.سرخوشانِ خسته پراکندند.مطرب بازگشتبا ساز وآخرین زخمه‌ها در سرششاباشِ کلان در کلاهش.تالارِ آشوب تهی ماندبا سفره‌ی چیل وکرسی‌ باژگون وسکّوبِ خاموشِ نوازندگانو چکاوکی مُردهبر فرشِ سردِ آجُرش.۶ فروردینِ ۱۳۶۴احمد شاملو بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 18:45